اشعار حافظ
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند 

حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب

فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند

قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست

بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند

زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر

تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو

نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

ای گدایان خرابات خدا یار شماست

چشم انعام مدارید ز انعامی چند

پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش

که مگو حال دل سوخته با خامی چند

حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت

کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند

 

****************************

 

از بهترین غزلهای حافظ

 

گر دست رسد در سر زلفین تو بازم

چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم

 

زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست

در دست سر مویی از آن عمر درازم

 

پروانه راحت بده ای شمع که امشب

از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم

 

آن دم که به یک خنده دهم جان چو صراحی

مستان تو خواهم که گزارند نمازم

 

چون نیست نماز من آلوده نمازی

در میکده زان کم نشود سوز و گدازم

 

در مسجد و میخانه خیالت اگر آید

محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم

 

گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی

چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم

 

محمود بود عاقبت کار در این راه

گر سر برود در سر سودای ایازم

 

حافظ غم دل با که بگویم که در این دور

جز جام نشاید که بود محرم رازم

****************************

 

گل بی خار کجاست 

 

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

 

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

 

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست

 

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

 

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

 

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

 

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

 

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

 

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

 

****************************

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

من که از آتش دل چون خم می در جوشم

مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم

قصد جان است طمع در لب جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم

من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم

هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم

حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش

این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم

هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا

فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست

پرده‌ای بر سر صد عیب نهان می‌پوشم

من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم

چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم

گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق

شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم

****************************

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید

که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید

 

از غم هجر مکن ناله و فریاد که من

زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید

 

ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس

هرکس آنجا به امید قبسی می‌آید 

 

هیچ کس نیست که در کوی تواش کاری نیست

هرکس آنجا به طریق هوسی می‌آید 

 

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست

این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید

 

جرعه‌ای ده که به میخانه ارباب کرم

هر حریفی ز پی ملتمسی می‌آید

 

دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است

گو بیا خوش که هنوزش نفسی می‌آید

 

خبر بلبل این باغ بپرسید که من

ناله‌ای می‌شنوم کز قفسی می‌آید

 

یار دارد سر صید دل حافظ، یاران

شاهبازی به شکار مگسی می‌آید

****************************

غم عشق

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم,

| 11:28 | نويسنده : زهره |